سونو NT
دو هفته گذشت اما به چه سختی.... همش تو فکر رشد شما بودم... نمیدونستم بعد این دو هفته که میرم سونو، وضعیتت به چه صورته؟ سعی میکردم با ذکر گفتن خودمو آروم کنم. از بی اشتهایی و ضعف و بی حالیم خوشحال میشدم. احساس میکردم اینها نشونه سلامت تو خواهند بود. صبح بابایی اومد دنبالم و رفتم آزمایش خون. سریع انجام شد و معطل نشدیم اما واسه سونو گفت که فعلا دکتر نیومده و باید بری خونه، خودمون باهات تماس میگیریم. شانس آوردم اون روز خونه مامان جون اینا بودم و با صحبت با خاله زهرا و نرگس یه مقدار از استرسم کم شده بود. وقتی ساعت 12 مجددا با بابایی رفتیم سونو، بی اندازه استرس داشتم. موقعی که روی تخت دراز کشیدم و مانیتور جلومو دیدم همش داشتم ...